narsis75

اینجا نارسیس 75 منم نرگسم خوش اومدیدحتتتتتتتما به آرشیو سر بزنید

به افتخار مگس

که یادمودن داد زیاد که دورکسی بگردی آخرش میزنه تو سرت

****

همین که فهمید غم دارم آتش گرفت

به خودت نگیر رفیق

سیگارم را میگویم

***

خدایا

این «قسمت »رو کجافرستادی

که هروقت نوبت مامیشه میگن :«قسمت نیست»

******

خیانت است اما....

آنقدر که با یادت بوده ام با خودت نبوده ام

******

فراموش شدنی نیستی

مانند ماه که باهیچ دستمالی از شیشه پاک نمیشود

***

آخ عشقم

چه زیبا اجرا میکنی

خط به خط تمام گفته هایم را

خواسته هایم را

منتها برای دیگری

******

عشق گاهی ازدرد دوری بهتر است

عاشقم کرده ولی گفته صبوری بهتر است

توی قرآن خوانده ام یعقوب یادم داده است

دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

*****

گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟

آنقدَر مات که یک دم مژه بر هم نزنی

مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشمان تو قدر مژه برهم زدنی

****

هیچوقت نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن

به هر حال دارم فراموش میکنم فراموش شدنم را

******

عاشق ترین مرد آدم بود که بهشت را به لبخند حوا فروخت

****

خاطره ها را رشوه میدهم به روزهایم

که از بی تو بودن صدایشان درنیاید

****

لعنت به تمام کسانی که تو نیستند

ولی عطر تو را میزنند

******

گاهی

حتی جرئت نمیکنم نگاهی به پشت سرم بیندارم

که ببینم جایم خالیست یا نه

 

نوشته شده در جمعه 23 اسفند 1392برچسب:,ساعت 17:48 توسط narges| |

کاش ما آدما هم مثل گربه ها

باچند ثانیه بو کشیدن میفهمیدیم هر آشغالی ارزش وقت گذشتن نداره

*******

بعضی از آدما رو باید توی جوب شست

تا لجن های توی جوب خوشحال بشن که کثیف تر از خودشونم هست

********

چه احمقانه است

از قهوه ی تلخ انتظار فال شیرین داشتن

********

پرندگانم را آزاد کردم

چون فهمیدم «نداشتن» تنها راه از دست ندادن است

******

فریدون فروغی حرف قشنگی زد:

اگر به یاد کسی هستیم

این هنر اوست نه ما

*******

از ساختار دنیا اطلاعی ندارم

ولی..........

منم دوست داشتم دنیای کسی باشم

******

خدایا....

یه چیزی میگم ناراحت نشو

به خودت قسم دنیات خیلی نامرده

******

قلبم

مثل قبرم

فقط جای 1 نفره

بقیه هری....

*******

سخته سرنوشت مجبورت کنه از بغل کسی بی تفاوت رد بشی

که یه وقتی تو بغلش بودی

*******

کاش همیشه در کودکی میماندیم

تا به جای دلمان سر زانوهایمان زخم میشد

*******

باران را دوست دارم

ولی نه وقتی کودکی از راه شستن قبر نان میخورد

*******

پیش همه میگم توخیلی بدی

تاهیچکس بجز من دوستت نداشته باه

******

دنیا شامل «بعضی ها» نمیشه

بعضی ها خودشون یه دنیان

****

گاهی برای رسیدن به کسی آنقدر میدوی که برای درکنار او ماندن نفسی نداری

*******

میگن بوسیده گناهه

ولی یه جاهایی باید بعضی ها رو ببوسی و بذاری کنار

**********

دروغ گفتن عرضع میخواد

ماهم که همیشه عاشق آدمای باعرضه میشیم

**********

خسته ام

ازخیلی پیزها

نه اینکه کوه کنده باشم

دل کنده ام

******

آغوش کسی را دوست دارم که بوی بی کسی بدهد

نه بوی هرکسی

*********

گفت:«خدانگهدارت » ورفت

آدمها چه ساده مسئولیت خود را به گردن خدا می اندازند

******

 

نوشته شده در پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:,ساعت 1:55 توسط narges| |

سرابه بودن با تو دیگه رو شد که دریا نیست

دیگه دل کندن از تو برام پایان دنیا نیست

چه معصوم باورت کردم من دیوونه ی ساده

بیاازپشت مه بیرون نقابت دیگه افتاده

واسه برگشتنت دیره که دستات پر زتقصیره

واسه دل کندن از تو دیگه گریم نمیگیره

بهای بودن با تو گذشتن از جوونی شد

دریغافصل سبز من پر از برگ خزونی شد

ته هرجمله از حرفات یه بن بست و یه شاید بود

ته هرخواهشت حتی یه اجبار و یه باید بود

خیال کردم رفیقی تو خیال کردم وفاداری

میخواستم سقف من باشی ولی افسوس آواری

سرابه بودن با تو دیگه روشد که دریا نیست

دیگه دل کندن ازتو برام پایان دنیانیست

شاهکار بینش پژوه

****

به یادت اشک میریزم تو اما برنمیگردی

ندونستی که میخوامت ندونستی و بد کردی

به یادت اشک میریزم که عشقت مونده تو سینه

هنوزم عاشقت هستم ولی چشمات نمیبینه

من معصوم خوش باور تو رو عاشق میدونستم

میخواستم بکّنم از تو نتونستم نتونستم

به سمّ عشق تو افسوس شده آغشته خون من

که زخم تو فرورفته به مغز استخون من

تو فهمیدی که دیوونم تو دیدی جون برات میدم

تااون شب اون شب آخر تو رو بااون یکی دیدم

شاهکار بینش پژوه

*****

وقتی که خوابی نیمه شب تو رانگاه میکنم

زیبایی ات را باخدا گاه اشتباه میکنم

از شرم  سر انگشت من پیشانی ات ترمیشود

بوی تنت میپیچدودنیا معطرمیشود

گیسوت تابی میخورد میلغزد از بازوی تو

ازشانه جاری میشود چون آبشاری موی تو

چون نسترن دربسترم میگترانی بوی خود

من را نوازش میکنی برمهربان زانوی خود

ای آفتاب ای آفتاب امشب بمیر و درنیا

ای شب بیا مردانه تا روز قیامت سر نیا

آسیمه  میخیزم ز خواب اماتوپیشم مانده ای

مجرای نورپنجره بادامنت پوشانده ای

شاهکاربینش پژوه

*****

و حدس میزنم شبی مراجواب میکنی

وقصرکوچک دل مرا خراب میکنی

سر قرار عاشقی همیشه دیرکرده ای

ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی

چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی

هزارمرتبه مرا ز شرم آب میکنی

من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم

وتو به نام دیگری مرا خطاب میکنی

و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت

که بعدمن دوباره دوست انتخاب میکنی

******

چه شیرین آمدی شوری به دل اناختی رفتی

نگاهی کردی و کار دلم را ساختی رفتی

سوار اسب ناز از ره رسیدی لیک دریک دم

کمند خویش را بادلبری ها تاختی رفتی

نشستی ساعتی چون شمع درجمع هوسسبازان

وایکن زان میان پروانه رانشناختی رفتی

نسوزدخرمن حسنت که بادامن کشیدن ها

نمیدانی چه شوری دردلم انداختی رفتی

*******

 

نوشته شده در پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:,ساعت 1:22 توسط narges| |

تا نهنان سازم از تو بار دگر

راز این خاطر پریشان را

می کشم بر نگاه راز آلود

نرم و آهسته مژگان را

دل گرفتار واهشی جانسوز

ازخدا راه چاره میجویم

پارساوار در برابر تو

سخن از زهد و توبه میگویم

آه هرگز گمان مبر که دلم

با زبانم رفیق و همراه است

هرچه گفتم دروغ بود ...دروغ

کی توراگفتم آنچه دلخواه است؟

تو برایم ترانه میخوانی

سخنت جذبه ای نهان دارد

گوییاخوبم و ترانه ی تو

ازجهان دیگری نشان دارد

شاید این را شنیده ای که زنا

در دل «آری » و «نه» به لب دارند

ضعف خود راعیان نمیسازند

رازدار و خموش و مکارند

آه من هم زنم زنی که دلش

در هوای تو میزند پر و بال

دوستت دارم ای خیال لطیف

دوستت دارم ای امیدمحال

فروغ فرخزاد

*********

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:,ساعت 1:8 توسط narges| |

نگه دگر به سوی من چه مبکنی

چو در بر رقیب من نشسته ای

به حیرتم که بعد از آن فریب ها

توهم پی فریب من نشسته ای

به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا

که جام خود به جام دیگری زدی

چو فال حافظ آن میانه باز شد

توفال خود به نام دیگری زدی

برو برو یه سوی او مرا چه غم؟

تو آفتابی او زمین من آسمان

بر او بتاب زان که من نشسته ام

به ناز روی شانه ی ستارگان

بر او بتاب زان که گریه میکند

در این میانه قلب من به حال او

کمال عشق باشد این گذشت ها

دل تو مال من تن تو مال او

تو که مرا به پرده ها کشیده ای

چگونه ره نبرده ای به راز من؟

گذشتم از تو زان که درجهان

تنی نبود مقصد نیاز من

اگر به سویت این چنین دویده ام

برعشق عاشقم نه بر وصال تو

به ظلمت شبان بی فروغ من

خیال عشق خوش تر از خیال تو

کنون که درکنار اونشسته ای

تووشراب و دولت وصال او

گذشت و رفت و این فسانه کهنه شد

تن تو ماند و عشق بی زوال او

فروغ فرخزاد

*******

نوشته شده در پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:,ساعت 1:5 توسط narges| |

با امیدی گرم و شادی بخش

با نگاهی مست و رویایی

دخترک افسانه ای میخواند

نیمه شب درکنج تنهایی :

بی گمان روزی ز راهی دور

میرسد شهزاده ای مغرور

میخورد بر سنگفرش کوچه های شهر

ضربه ی سم ستور بادپیمایش

میدرخشد شعله ی خورشید

برفراز تاج زیبایش

تاروپود جامه اش از زر

سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از درو گوهر

میکشاند هر زمان همراه خود شویی

باد پرهای کلاهش را

یا برآن پیشانی روشن

حلققه ی موی سیاهش را

مردمان درگوش هم آهسته میگویند:

آه اوبااین غرورو شوکت ونیرو

درجهان یکتاست

بی گمان شهزاده ای والاست

دخترا سرمیکشند از پشت روزن ها

گونه هاشان آتشین از شرم این دیدار

سینه ها لرزان و پر غوغا

درتپش از شوق یک پندار

« شاید او خواهان من باشد»

لیک گویی دیده ی شهزاده ی زیبا

دیده ی مشتاق آنان را نمیبیند

وازاین گلزار عطرآگین

برگ سبزی هم نمیچیند

هکمچنان آرام و بی تشویش

میرود شادان به راه خویش

میخورد بر سنگفرش کوچه های شهر

ضربه ی سم ستور باد پیمایش

مقصد او....خانه ی دلدار زیبایش

ناگهان درخانه میپیچد صای در

سوی در گویی ز شادی میگشایم پر

اوست ...آری ...اوست

«آه ای شهزاده ی محبوب رویایی

نیمه شب ها خواب میدیدم که می آیی»

زیر لب چون کودکی آهسته میخندد

بانگاهی گرم و شوق آلود

برنگاهم راه میبندد

«ای دوچشمانت رهی روشن به سوی شهرزیبایی

ای نگاهت باده ای درجام مینایی

آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله ی خوشرنگ صحرایی

ره بسی دور است

لیک در پایان این ره قصرپر نور است

می نهم پا در رکاب مرکبش خاموش

می خزم در سایه ی آن سینه و آغوش

میشوم مدهوش

باز هم آرام و بی تشویش

 میخورد بر سنگفرش کوچه های شهر

ضربه ی سم ستور بادپیمایش

میدرخشد شعله ی خورشید 

بر فراز تاج زیبایش

می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت

مردمان بادیده ی حیران

زیرلب آهسته میگویند:«...دختر خوشبخت »

                      فروغ فرخزاد

*********

 

نوشته شده در پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:,ساعت 1:47 توسط narges| |

گاهی ما عکسی را میسوزانیم

و گاهی عکسی مارا میسوزاند

*******

دیدن عکست تمام سهم من است از تو

آن را هم جیره بندی کرده ام تا مبادا توقعش زیاد شود

دل است دیگر

ممکن است فردا خودت را ازمن بخواهد

******

دوستت میدارم دوستم داشته باش

عمق احساس مرا توبدانی ای کاش

دوستت میدارم از خودم بیشترت

خویش میدانمت از هرکسی خویش ترت

تو به من نزدیکی بیشتر از هر کس

به من از من حتی به من از خون ونفس

نازکای تن تو مثل پیچک به تنم

پیچد و حیرانم که تویی یا که منم

دستهایت چو مرا میفشارند به خویش

از خدا میگذرم ازخدا حتی بیش

به خدا میترسم نکند خواب است این

که تنش نرم تر و پاک  تر از آب است این

گرطبیبی تو که کاش کاش بیمار شوم

گر تو خوابی نکند زود بیدار شوم

گربهشتی باشد سرزمین تن توست

همه بستان بهشت یک گل دامن توست

شاهکار بینش پژوه

*****

 

نوشته شده در پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:,ساعت 1:38 توسط narges| |

من در روزگاری زندگی میکنم که تنها خدایش از پشت خنجر نمیزند

********

اگه به اونی که میخوای نمیرسی

یکم آهسته تر برو تا لااقل اونی که تو  رو میخواد بهت برسه

******

کاش توی زندگی هم مثل فوتبال وقتی زمین میخوری و از درد به خودت میپیچی

یه داور بیاد و بهت بگه:میتونی ادامه بدی؟

توهم بگی:نه....باید برم بیرون

******

اجازه خدا؟میشه ورقمو بدم؟؟؟

میدونم وقت امتحانت تموم نشده...ولی خسته شدم....

*******

چه خوش خیال بودم که فکر میکردم در قلب تو محکومم به حبس ابد

به یکباره جاخوردم...وقتی که زندانبان بر سرم فریاد زد :...هی تو....آزادی...

و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد

*****

کسی میپرسد اندوه تو از چیست؟

سبب ساز سکوت مبهمت چیست؟

برایش عاشقانه مینویسم :

برای آن که باید باشد و نیست

*******

بازی روزگار را نمیفهمم...من تو را دوست دارم...تودیگری را ...

ودیگری مرا....و اینگونه است که همه ی ما تنهاییم...

*******

توی زندگی بعضی چیزها بزرگن بعضی کوچیک بعضی مهم و بعضی ساده    

بزرگ مثل غم  کوچک مثل عشق  مهم مثل تو   ساده مثل من

*********

فکر کردی رفتنت  مرا به زانو درآورد؟نه....داشتم خدا را شکر میکردم

****

 

نوشته شده در شنبه 3 اسفند 1392برچسب:,ساعت 18:23 توسط narges| |


Power By: LoxBlog.Com